یگانه زهرای نازمون یگانه زهرای نازمون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
مامان فاطمه اممامان فاطمه ام، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
بابایی جونمبابایی جونم، تا این لحظه: 38 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
ازدواج مامان وبابامازدواج مامان وبابام، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

*☆ღ - ☆*ღکوچولوی ناز نازیمون*☆ღ - ☆*ღ

عید و یه خبر خیــــــــــــــــــــــــــــــلی خوب

سلام نی نی گلم اولا که سال نو رو به همه دوستام تبریک میگم بببخشید که اینقدر دیر اومدم الانشم زیاد وقت ندارم دوم  این عکسا از سفره هفت سین امسالم       بابا جونت خیلی ذوق کرد و از سلیقه ام کلی تعریف کرد اینم عکس دوتا ماهی نازمون سوم اینکه از عید و سال جدید بگم که ما معمولا عیدا سفر نمیریم چون همه جا شلوغه و تهران بهترین جاس(البته پارسال رفتیم اصفهان چون مادرشوهری اصفهانیه وما میرفتیم خونه مادربزرگ شوهری) اما به جاش همش در حال عید دیدنی بودیم یعنی هنوزم هستیم چه کنیم دیگه ماشالله پرفامیلیم از طرف فامیل شوهری که مادر شوهرم که اصفهان بودن اما همسری 2تا ع...
17 تير 1391

خاطرات روزهای آخر عید

سلام مامان جون  خوبی؟ بالاخره عید تموم شد و من یه کم وقت کردم بیام به وب قشنگت ١٠ عید که عروسی دعوت داشتیم عروسی دختر عموی بابا جونت بود (لباس عروس هم لباس عقد من بود.چون لباس عقدمو خریده بودم تاحالا یه ١٠تا عروس میشه که پوشیدنش)اما لباس عروسیمو اجاره کرده بودم.شبش هم که ماشین بازی دنبال ماشین عروس باباییت خیلی شیطونی کرد دیگه قلبمون اومد تو دهنمون (دست فرمون در حد بنز ) ولی وقتی تو بیای دیگه از این شیطونیا نمیکنه...     ١١ عید صبح با مامانمینا رقتیم قزوین خونه دایی خودم ١١شب برگشتیم از اونجا هم من و بابات رفتیم خونه مامان بابابی (نزدیک ساعت١٢ شب بود)آخه کل فامیل اون شب جمع بودن اونجا ....
17 تير 1391

بازم خبر خوب

سلام خوشگلم همین الان یه خبر خوب شنیدم یکی از دوستای صمیمی دانشگاهم زهره جونم الان زنگ زد وخبرداد که نی نی  اومده تو دلش بلاخره...انشاالله که یه نی نی سالم خدا بهش بده .خدایا شکــــــرت... خیلی خوشحالــــــــــــــــــــــــــــم... مثل اینکه امسال بدجوری سال نی نیه... تو اطرافیانم این چهارمین نی نی که تو راهه و امسال به دنیا میاد.   خدایا  همه نی نی ها رو در پناه خودت حفظ کن...   ...
17 تير 1391

اخبار مهم و عمل لیزیک

سلام توپول مامان 2ساعت برات نوشتم همش پرید حسابی کفری شدم عزیزم از صبح افتادم به جون خونه دارم همه جا رو تمیز میکنم   آخه چند روز بود وقت نکرده بودم بهش برسم.باباجونتم چندروزه چون داداشش رفته شمال و دست تنهاس صبح میره شب میاد(بچم میاد دیگه ولو میشه)بابات خیلی زحمت میکشه .   دیگه اینکه چند روزه دنبال یه قالب قشنگ واسه وبلاگت میگشتم ولی چیزی پیدا نکردم حالا فعلا همینو گذاشتم.امشب هم واسه اولین بار میخوام ماش پلو درست کنم البته قبلا خوردم خونه مامانبزرگت(مامان بابایی) و خیلی خوشم اومد. و خبر آخر هم این که هفته پیش رفتم دکتر واسه معاینه چشمم آخه مامانت چشمش ضعیفه و چند ساله که لنز طبی استفاد میکن...
17 تير 1391